زاده شده از خاک، برای مثال نشاید بنی آدم خاک زاد / که در سر کند کبر و تندیّ و باد (سعدی - ۱۷۳)، کنایه از لقبی که گوینده برای اظهار فروتنی و تواضع به خود می دهد، خاکسار
زاده شده از خاک، برای مِثال نشاید بنی آدم خاک زاد / که در سر کند کبر و تندیّ و باد (سعدی - ۱۷۳)، کنایه از لقبی که گوینده برای اظهار فروتنی و تواضع به خود می دهد، خاکسار
دفعۀ واحد. یک هنگام. (ناظم الاطباء). یک دفعه. یک نوبت. یک کرت: چه باشد ار به وفا دست گیردم یک بار گرم ز دست به یک بار برنمی گیرد. سعدی. صد بار بدی کردی و دیدی ثمرش را نیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی ؟! ؟ ، یک دفعه و ناگهان. به یک باره. یک باره. به یک بارگی. (یادداشت مؤلف). کره. دفعه. تاره. مره. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن). - به یک بار، یک باره. یک بارگی. ناگهان: یک سال چون بر این آمد نصر احمد، احنف قیس دیگر شده بود در حلم... و اخلاق ناستوده به یک بار ازوی دور شده بود. (تاریخ بیهقی). آن قوم که مرده بودند همه به یک بار زنده شدند و برخاستند. (قصص الانبیاء ص 143). نمی دانم دگر اینجا به ناچار چوخر در گل فروماندم به یک بار. عطار. تو را آتش ای دوست دامن بسوخت مرا خود به یک بار خرمن بسوخت. سعدی (بوستان). چشمت به تیغ غمزۀ خونخوار برگرفت تا هوش و عقل خلق به یک بار درگرفت. سعدی. عشقت بنای صبر به کلی خراب کرد جورت در امید به یک بار درگرفت. سعدی. وقتی صنمی دلی ربودی تو خلق ربوده ای به یک بار. سعدی. ز روی کار من برقع درانداخت به یک بار آنکه در برقع نهان است. سعدی. ، بالتمام. یک باره. همه. (یادداشت مؤلف) : نمی سازم به سنگ کم سبک میزان همت را مراد هر دو عالم را از او یک بار می خواهم. صائب
دفعۀ واحد. یک هنگام. (ناظم الاطباء). یک دفعه. یک نوبت. یک کرت: چه باشد ار به وفا دست گیردم یک بار گرم ز دست به یک بار برنمی گیرد. سعدی. صد بار بدی کردی و دیدی ثمرش را نیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی ؟! ؟ ، یک دفعه و ناگهان. به یک باره. یک باره. به یک بارگی. (یادداشت مؤلف). کره. دفعه. تاره. مره. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن). - به یک بار، یک باره. یک بارگی. ناگهان: یک سال چون بر این آمد نصر احمد، احنف قیس دیگر شده بود در حلم... و اخلاق ناستوده به یک بار ازوی دور شده بود. (تاریخ بیهقی). آن قوم که مرده بودند همه به یک بار زنده شدند و برخاستند. (قصص الانبیاء ص 143). نمی دانم دگر اینجا به ناچار چوخر در گل فروماندم به یک بار. عطار. تو را آتش ای دوست دامن بسوخت مرا خود به یک بار خرمن بسوخت. سعدی (بوستان). چشمت به تیغ غمزۀ خونخوار برگرفت تا هوش و عقل خلق به یک بار درگرفت. سعدی. عشقت بنای صبر به کلی خراب کرد جورت در امید به یک بار درگرفت. سعدی. وقتی صنمی دلی ربودی تو خلق ربوده ای به یک بار. سعدی. ز روی کار من برقع درانداخت به یک بار آنکه در برقع نهان است. سعدی. ، بالتمام. یک باره. همه. (یادداشت مؤلف) : نمی سازم به سنگ کم سبک میزان همت را مراد هر دو عالم را از او یک بار می خواهم. صائب
کلمه ای است که در وقت رخصت و وداع یکدیگر گویند. (آنندراج) (غیاث اللغات) : بیا که سازمش اسباب گریۀ شادی ز خیر باد تو خونی که در جگر دارم. وقوعی تبریزی (از آنندراج). ما خیرباد لذت پرواز کرده ایم تعویذ بال چنگل شهباز کرده ایم. صائب. به امید سلامی رفت روز عمر در کویش شبت خوش خسروا بگذر که وقت خیربادست این. خسرو (از آنندراج)
کلمه ای است که در وقت رخصت و وداع یکدیگر گویند. (آنندراج) (غیاث اللغات) : بیا که سازمش اسباب گریۀ شادی ز خیر باد تو خونی که در جگر دارم. وقوعی تبریزی (از آنندراج). ما خیرباد لذت پرواز کرده ایم تعویذ بال چنگل شهباز کرده ایم. صائب. به امید سلامی رفت روز عمر در کویش شبت خوش خسروا بگذر که وقت خیربادست این. خسرو (از آنندراج)
دهی است ازدهستان باسک بخش سردشت شهرستان مهاباد، در 6500گزی مشرق سردشت و 1500گزی جنوب جادۀ سردشت به بانه و درمنطقۀ کوهستانی و جنگلی معتدل هوایی واقع است و 279 تن سکنه دارد، آبش از رود خانه سردشت، محصولش غلات و توتون و مازوج و کتیرا، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است ازدهستان باسک بخش سردشت شهرستان مهاباد، در 6500گزی مشرق سردشت و 1500گزی جنوب جادۀ سردشت به بانه و درمنطقۀ کوهستانی و جنگلی معتدل هوایی واقع است و 279 تن سکنه دارد، آبش از رود خانه سردشت، محصولش غلات و توتون و مازوج و کتیرا، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی از بخش شاهپور شهرستان خوی، 135 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و چشمه و محصول عمده آنجا حبوب و غلات و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) دهی از بخش حومه شهرستان مهاباد، 258 تن سکنه دارد، آب آن از رود خانه لاوین و محصول عمده آنجا غلات و توتون و حبوب و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) دهی از بخش صومای شهرستان ارومیه، 226 تن سکنه دارد، آب آن از نهر ممکان و محصول عمده آنجا غلات و توتون و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از بخش شاهپور شهرستان خوی، 135 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و چشمه و محصول عمده آنجا حبوب و غلات و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) دهی از بخش حومه شهرستان مهاباد، 258 تن سکنه دارد، آب آن از رود خانه لاوین و محصول عمده آنجا غلات و توتون و حبوب و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) دهی از بخش صومای شهرستان ارومیه، 226 تن سکنه دارد، آب آن از نهر ممکان و محصول عمده آنجا غلات و توتون و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نوعی از علاج زخم که زخم را بدون بستن دوای تر علاج کنند. (غیاث اللغات). مقابل تربند. (آنندراج). رجوع به خشک بند کردن شود: ابر بهاریست ز سرچشمه آب را زخمی که داشت جوی چمن خشک بند شد. سلیم (از آنندراج). وعده لطف و پیام بوسه ای در کار نیست می کند مکتوب خشکی زخم ما را خشک بند. صائب (از آنندراج). نم نماندست در جگر چه علاج خشک بند است چشم تر چه علاج. ظهوری (از آنندراج)
نوعی از علاج زخم که زخم را بدون بستن دوای تر علاج کنند. (غیاث اللغات). مقابل تربند. (آنندراج). رجوع به خشک بند کردن شود: ابر بهاریست ز سرچشمه آب را زخمی که داشت جوی چمن خشک بند شد. سلیم (از آنندراج). وعده لطف و پیام بوسه ای در کار نیست می کند مکتوب خشکی زخم ما را خشک بند. صائب (از آنندراج). نم نماندست در جگر چه علاج خشک بند است چشم تر چه علاج. ظهوری (از آنندراج)
بادزن کلان که به حلقه های سقف وغیره آویزند و این در ولایت هندوستان مرسوم است و هردو را به عربی مروحه خوانند و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته. (آنندراج). بادزن. مروحۀ کلان. (از ناظم الاطباء). بادکش. (یادداشت بخط مؤلف) : کجا بر در خانه ای ایستاد که چشمش نزد طعنه بر خشت باد. قدسی (از آنندراج)
بادزن کلان که به حلقه های سقف وغیره آویزند و این در ولایت هندوستان مرسوم است و هردو را به عربی مروحه خوانند و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته. (آنندراج). بادزن. مروحۀ کلان. (از ناظم الاطباء). بادکش. (یادداشت بخط مؤلف) : کجا بر در خانه ای ایستاد که چشمش نزد طعنه بر خشت باد. قدسی (از آنندراج)
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 15 هزارگزی خاور الیگودرز کنار راه مالرو چالسپار به دره سفید، ناحیه ای است کوهستانی دارای آب و هوای معتدل و 181 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان لری و فارسی است، آب آنجا از قنات و محصولات آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی است و راه آنجا اتومبیل رو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 15 هزارگزی خاور الیگودرز کنار راه مالرو چالسپار به دره سفید، ناحیه ای است کوهستانی دارای آب و هوای معتدل و 181 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان لری و فارسی است، آب آنجا از قنات و محصولات آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی است و راه آنجا اتومبیل رو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان گرمسیر شهرستان اردستان، واقع در 24 هزارگزی شمال خاور راه اردستان و 2 هزارگزی شمال باختر اردستان به کاشان، محصول آنجا غلات و پنبه و کرچک و منداب و شغل اهالی زراعت و راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان گرمسیر شهرستان اردستان، واقع در 24 هزارگزی شمال خاور راه اردستان و 2 هزارگزی شمال باختر اردستان به کاشان، محصول آنجا غلات و پنبه و کرچک و منداب و شغل اهالی زراعت و راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
آلتی از ذوات النفخ و آن خیکی است که بر یک دهانه آن انبونه ای باشدکه در آن دمند تا پر باد شود و بر دهانه دیگر خیک دو نای هم قد را که در طول و عرض متساوی باشند پهلوی یکدیگر محکم کنند و چند انگشت بر سوراخها فرو گیرند چنانکه هر نغمه از یک نای شنیده شود از نای دیگر هم همان مسموع گردد
آلتی از ذوات النفخ و آن خیکی است که بر یک دهانه آن انبونه ای باشدکه در آن دمند تا پر باد شود و بر دهانه دیگر خیک دو نای هم قد را که در طول و عرض متساوی باشند پهلوی یکدیگر محکم کنند و چند انگشت بر سوراخها فرو گیرند چنانکه هر نغمه از یک نای شنیده شود از نای دیگر هم همان مسموع گردد